نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
علیعلی، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
زمانی نوشتن مطالب وبلاگم رو خودم (نازنین فاطمه) به عهده گرفتمزمانی نوشتن مطالب وبلاگم رو خودم (نازنین فاطمه) به عهده گرفتم، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 11 ماه و 9 روز سن داره
فنچ های خوشگلم✨🪐فنچ های خوشگلم✨🪐، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

🤍𝐈𝐂𝐄 𝐁𝐄𝐀𝐑

🤍𝐈𝐂𝐄 𝐁𝐄𝐀𝐑

سفر به بندر انزلی

1400/12/16 15:41
216 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ما اومدیم بند انزلی و خب بریم سراغ خاطراتش........

خب روز اول که اومدیم مهمان سرای محل کار بابام  اینجا توی دهکده ساحلی انزلی هست و توی این دهکده ساحلی بعضی از ویلا ها برای محل کار بابام هست و بعضی هاش برای محل کار بابام نیست و برای دیگران هست ما تو اینجا یه عالمه گل و گیاه و حشره پیدا کردیم تو روز اول یه عالمه حلزون پیدا کردیم و......  بعد از ظهرش رفتیم ساحل و من و داداشم کفش هامون رو تبدیل کردیم به کیسه ی ماسه چون توش کلی ماسه رفت😂

روز دوم میخواستیم بریم بازار ماهی فروش ها ماهی بگیریم یهو یه آقاهه دید پلاک ماشین ما برای تهران هست اومد گفت بیایین تالاب انزلی و...........

بعد رفتیم تالاب انزلی  اونجا سوار قایق شدیم  و عکس گرفتیم با بابام و رفتیم سوار یه قایق بزرگ شدیم که همه توش جا بشویم چون مامان مامانم و زندایی ام و دو تادایی هام به علاوه مامانم و بابام و من و داداشم اولش مامانم و علی از قایق خوششون نمیومد و من یه کم از تند رفتنش خوشم نمیومد ولی این آقایی که  راننده قایق  بود خیلی خوب رفت و اصلا تند نرفت و بعد تو ی قایق من کلی عکس گرفتم و بعد مامانم گفت فاطمه ایجا هیچکس نیست آقا هه هم پشتش به توعه  و داره  کار خودش رو میکنه روسری ات رو بردار  بابا ازت فیلم بگیرهو من روسری ام رو برداشتم موهام تو هوا شناور شد 😊😀

 اول بردمون یه جایی که پر از اسب های وحشی و بوفالو  و گاو ،  ........  اینا بود یکی از اسب هاش یه نی نی تو دلش بود بعد باهاشون عکس گرفتیم و بعد رفتیم یه قسمتی پر مرغ دریایی (همون مرغ ماهی خوار) بود و توی قایق بهمون نون دادن وقتی اونجا رسیدیم نون هارو تکه تکه کردیم ریختیم تو آب خیلی سریع اومدن و خوردن چند تاشون رو هوا  نون هارو میگرفتند😍خیلی جالب بود

و شبش رفتیم ساحل دنبال دایی و زنداییم و اونجا  چوب جمع کردیم آتش درست کردیم ولی به زور یه هاپو هم کنارمون بود بهش غذا دادیم دوستاشم صدا کرد اومدن ولی ما غذا نداشتیم که بدهیم بهشون بعد فردا هم رفتیم آکواریم انزلی و اونجا ماهی گوشت خوار دیدیم یه آکواریم بود که داخلش آب نبود و می توانستی بری توش باستی من رفتم عکس انداختم عکس هارا اگه بشه میگذارم 

بعد تو طبقه بالا رفتیم تو تونل آکواریم خیلی جالب بود چند تا کوسه داشت یه سفره ماهی خیلی بزرگ بعد اگه دقت کنین سفره ماهی ها اگه دهان شون رو نگاه کنی یه حالت خندون دارن بعد اونسفره ماهی ار رو سرمون رد شد یه مدل ماهی داشت خیلی تنبل بود اولش من و بابام فکر کردیم سنگه شکل ماهی در آورده بودن بعد دیدم نه ماهیه😂

بعد لاک پشت بزرگ دیدیم

من و مامانم و علی عکس انداختیم خیلی خوب افتاد😊😁

یه جا بود که به ماهی های گوشت خوار غدا میدادیم بعد من فکر کردم با شیشه شیر بهشون غذا میدیم ولی دیدم نه بعد نتونستم زنداییم گفت من بهشون میدم بعد دستکش دستش کرد بعد ماهیه فکر دست زندایی من هم غذا بعد دید نه نمیتونه بخوره رفت رفتیم طبقه بالا طوطی برزیلی و مرغ عشق  دیدیم با طوطی ماکائو دیدیم با لاک پشت کوچولو

بعد من یه شیشه شیر گرفتم از مسعول اونجا بهشون به ماهی ها با شیشه شیر غذا دادم بعد دادم داییم اومد بهشون غذا بده انقدر گرسنه بودند کله ی شیشه شیر رو کندن بردن بعد آن یکی داییم با تمساح ازش عکس گرفتم تمساح دید تا دارم ازش عکس میگیرم یه ژست خوب گرفت 

بعد هم که من،  باباو مامانم،  داداشم رفتیم تو فروشگاه آکواریم بابا و مامانم برای من و علی دوتا پاکن بی بی شارک یه زرد و یه آبی و برای علی یه بسته حیوانات دریایی و برای من یه تخم شانسی که باید ۴۸ ساعت تو آب گرم بمونه بعد از توش یه حیوان دریایی بیرون میاد شب هم رفتیم توی بالکن اونجا و چایی و مامانم یه کیک کوچیک درست کردو  خوردیم

فردا هم مامان بزرگم و دایی و زنداییم رفتن خرید و من و علی هم اسکوتر سواری تو گل و گیاه های اونجا و بابام وقتی داشت استراحت میکرد و علی هم خواب بود من و مامانم رو بردم تو گل و گیاه ها بهش چیز هایی که اونجا بود رو نشون دادم و بعد دور اونجا را دیدیم😆

و مامان بزرگم و دایی و زنداییم که برگشتن چند تا چیز خریده بودند  برای ما هم که توی خونه بودیم چند تا چیز خریده بودند ولی کمی از خردیشون  مونده بود دوباره  عصر رفتن خرید ماهم رفتیم ساحل من کلی صدف جمع کردم یه صدف خیلی کوچولو هم پیدا کردم علی هم تا توانست خودشو تو اب خیس کرد و من هی صدف ریز پیدا میکردم  تو اب دریا میشستم و می گذاشتم تو کیف مامانم بابام هم بیلش را داده بود به علی و باعلی مشغول بیل زدن بودن  در اخر هم دیدیم تو ساحل کلی مرغ دریایی است و داییم رفت براشون غذا ریخت و یه درنا کنار مرغ دریایی ها دیدیم وقتی هم که برگشتیم مامان بزرگم اینا برامون دو تا تخم مرغ شانسی خریده بودند

بعد فرداش هم که دیگه راه افتادیم توراه رفتیم نهار بخوریم علی هی میگفت من پیاده نمیشم چون  اونجایی که میخواستیم نهار بخوریم کمی حالت صخره حالت داشت علی فکر میکرد پرت میشیم پایین بعد رفتیم تو یه پارک غذا خوردیم و بعد یه جا وایسادیم که  کلوچه و الوچه و........ اینا بخریم

بعد دیگه له شدیم تا بخواهیم برسیم چرا؟ چون وقتی که میخواستیم از کرج رد بشیم انقدر ترافیک بود که نگو

وقتی رسیدیم خونه فقط خوابیدیم فرداش من اون تخم شانسی ام رو انداختم تو اب فردا دیدم که توش هیچی نبود  و دیگه اینم از سفر ما خداحافظ

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)