نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
علیعلی، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
زمانی نوشتن مطالب وبلاگم رو خودم (نازنین فاطمه) به عهده گرفتمزمانی نوشتن مطالب وبلاگم رو خودم (نازنین فاطمه) به عهده گرفتم، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 11 ماه و 7 روز سن داره
فنچ های خوشگلم✨🪐فنچ های خوشگلم✨🪐، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

🤍𝐈𝐂𝐄 𝐁𝐄𝐀𝐑

🤍𝐈𝐂𝐄 𝐁𝐄𝐀𝐑

...

سلام بچه ها من دوباره بعد چهار ماه برگشتم😂 یکم اینجا وب من نمیدونم چرا اشکال داره همونطور که بهتون گفتم بیشتر تو روبیکا فعالم https://rubika.ir/nazaninfatemehali این آیدی من تو روبیکاست✨ خب شمام نمایشگاه کتاب رفتید؟!  من رفتم چند تا کتاب گرفتم یه رمان به اسم آهااای دنیا(میدونم اسمش عجیبه ولی قشنگه😂) چند تا کتاب هم از کتاب هایی که خانم کلر ژوبرت نوشته بود گرفتم 🫠بعد رفتم شیک نوتلا خوردیم چون انقدر گرم بود به پخته شدن نزدیک بودیم🫥😂 خب شماهم اگه رفتید چه کتاب هایی گرفتید؟!  اگه دوست دارید بیشتر از مطلب های من بخونید به پیج روبیکام سر بزنید خوشحال میشم ✌🏻🙂
3 خرداد 1402

بعد از مدتها...

خب سلام میدونم خیلی وقته نبودم چون نمیدونم چرا وبلاگم با این گوشی جدیدم عکس هارو از توی گالری نمیاره تو پست😐 برای همین من رفتم تو روبیکا و بیشتر موقع ها اونجام تا بتونم یه بلایی سر این بیارم وبلاگم درست بشه😁 https://rubika.ir/nazaninfatemehali اینم پیج من تو روبیکا👆👆 خوشحال میشم سر بزنید😉 بعد این چند وقته خیلی درسا پیچیده بود چون خود درس و امتحان به کنار مدرسه ما یه چیزی بهمون داده به نام  اسکرچ که درست کنیم من درست کردم نمیدونم چرا میگه اونایی که درست کردن هم دوباره درست کنن🫥🫤🫠 بعد یه کتاب دارم میخونم به اسم دختری که ماه را نوشید خیلی قشنگه یه رمان برای نوجوانان هست البته من خودم وسط هایش هستم😄 خب فعلا شب بخیر...
8 بهمن 1401

خاطرات این چند وقت

سلام سلام خب من چند وقت نبودم بخاطر اینکه خیلی کار داشتم، خب من بابام یه جایی رو خریده بود و باید میرفتیم تا اونجا اسباب ببربم خلاصه رفتیم و اونجا فقط یه پنکه دیواری کوچولو بود یه بار رفته بودیم ولی خب هیچی وسیله نبرده بودیم فقط یه پنکه برده بودیم خب دیگه یه ماشین گرفتیم که یخچال و گاز و فرش و........ رو ببریم دیگه رفتیم و وسایل چیندیم ولی از یه صبح تا عصر گرم بود چون کولر رو هنوز کسی که نصب میکرد نیومده بود ولی دیگه آقا اومد و فرش و هارو پهن کردیم و منم ظرف هاروی تو کابینت چیندم و بابا و مامانم پرده هارو زدن و....  بعد دیگه رفتیم مبل و تخت از یه مغازه ای گرفتیم ولی آقاهه یادش رفته بود قسمت کف تخت رو بفرسته هیچی دیگه رفتیم ازش گرفت...
6 شهريور 1401

اولین جلسه کلاس زبان

سلام سلام شنبه اوین جلسه کلاس زبانم رو رفتم با دوستم دیانا البته دوستم ریحانه هم هست ولی اون توی اون یکی کلاس هست خلاصه که رفتیم اونجا من انقدر استرس داشتم دوبار آیت الکرسی خوندم  بعدش مامانم کتاباهایم را اورد بعدش هم که کلاس شروع در ابتدا یه مقدار راجب نمره ها و اینا توضیح داد بعد حروف انگلیسی و عداد رو یکم توضیح دادو گفت حرف و اعداد رو بنویسیم و اعداد و حرف روی تخته نوشت بعد نشون میداد ما باید میگفتیم  چیه یکی دو صفحه از از کتاب حل کردیم  وتکالیف رو داد و جلسه بعدی هم که چهارشنبه است.
20 تير 1401

آشپزی

سلام سلام،  میخوام توی این پست طرزتهیه دوتا دسر خوشمزه و ساده رو بنویسم این دسر هارو دیروز خودم با کمک بقیه درست کردم خب بریم سراغ دسر اول موز شکلاتی مواد لازم  ۱ـ موز (تعداش هر چقدر میدونید خوبه بردارید ولی باید طوری تقیسیم کنید موزها رو که به همه برسه مثلا ما دیروز موز هامون کم بود و تعداد مهمونها زیاد دوتا موز بزرگ رو برداشتیم هر کدومش رو چهار قسمت کردیم که در نهایت هشت تکه موز داشتیم )  ۲ـ شکلات تخته ای شیری و کاکائویی اکه هم هردوتاشو نداشتید میتونید از یکیش استفاده کنید ۳ـ بیسکوییت ۴ـ کنجد  ۵ـ چوب بستنی اگه هم نداشتید بازم میتونید درست کنید نکته: اگه بیسکوییت یا کنجد نداشتید میتونید از تر...
18 تير 1401

دوستان خوب

سلام ما دو روز مهمون داشتیم ، چند تا از دوست ها مامانم اومده بودن خونه ی ما قبل از اینکه مهمان ها بیایند رفتم برای زینب دختر دوست مامانم و در واقع دوست خودم کادو بخرم رفتم کوچه پشتی خونمون یه مغازه لوازم آرایشی هست و فروشنده اش خانم هست برای همین خودم رفتم چون فروشنده اش خانم بود خودم رفتم خلاصه یه لاک نمازی و یه هدبند پروانه ای براش خریدم و بعد من و علی رفتیم حمام که یهو مهمون ها اومدن و یهو مامانم به من گفت فاطمه زود باش مهمون ها اومدن من سریع از حمام اومدم بیرون لباسم رو پوشیدم رفتم بیرون و بعد علی اومد و بعدش هم مامانم اومد بعدش برای مهمان ها چایی و شکلات اوردیم و زینب هم به من علی هدیه داد منم هدیه ام رو به زینب دادم بعد من و زینب و علی...
3 تير 1401

جوجه ی فراری😂

سلام سلام امروز ما سه تا جوجه فنچ های جدیدمون را آزاد کردیم تو خونه بعد یکی از این جوجه فنچ ها دستی است اسمش نرمک است نرمک به همراه دوتا داداش هایش پوگو و پوپو توی خونه مشغول بازی بودند روی مبل ها توی آشپزخونه جاهای دیگر بازی می کردند وقتی که از بازی کردن خسته  شدن قفس دونه برفی و خاکستری یعنی مامان و باباشون رو آوردیم که بزاریمشون پیش مامان و باباشون تا استراحت کنن و در ضمن زمانی که این سه تا باهم بازی کنند نرمک هم که دست آموز هست با این دوتا داداش هایش شیطونی می‌کنه چون پوگو و پوپو خیلی شیطون هستند و اینطوری میشه گرفتشون که قفس پدر مادرشون رو بیاری و اینا بخواطر اینکه استراحت کنن و برن و پیش مامان و باباشون و دونه برفی خاکستری هی...
28 ارديبهشت 1401